معنی فطری و خدادادی
حل جدول
لغت نامه دهخدا
خدادادی. [خ ُ] (ص نسبی) چیزی که منسوب به بخشش الهی است. خداداده: این ثروت و گنج خدادادی است.
خدادادی. [خ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان دشت آب بخش بافت شهرستان سیرجان. واقع در 29هزارگزی جنوب بافت و دوهزارگزی شمال راه فرعی دشت آب به بافت. این ناحیه در جلگه واقع و آب و هوای آن معتدل و دارای صد تن سکنه است که فارسی زبانند. آب آن از قنات و محصولاتش غلات و حبوبات است و اهالی به کشاورزی گذران میکنند. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
فطری
فطری. [ف ِ ری ی] (ع ص نسبی) منسوب به فطرت. اصلی. ذاتی. طبیعی. خلقی. (غیاث). جبلی. گهری. گوهری. طبعی. ذاتی. خلقی. (از یادداشتهای مؤلف). || منسوب به فطر. مربوط به فطر. فطریه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به فطریه شود.
فارسی به عربی
اصلی، بصری، طبیعی، غریزی، فطری
عربی به فارسی
قارچی , اسفنجی , درون زاد , ذاتی , فطری , جبلی , مادرزاد , طبیعی , لا ینفک , اصلی , داخلی , درونی , چسبنده , غریزی
فرهنگ عمید
ذاتی، طبیعی، جبلی،
مترادف و متضاد زبان فارسی
اصلی، جبلی، خداداده، ذاتی، طبیعی، غریزی،
(متضاد) صناعی
فرهنگ فارسی هوشیار
اصلی، ذاتی، طبیعی، خلقی
فارسی به ایتالیایی
innato
فرهنگ معین
(فِ طْ) [ع.] (ص نسب.) ذاتی، طبیعی.
فارسی به آلمانی
Natürlich, Unbefangen, Ungekünstelt, Unverfänglich, Eingeboren, Einheimisch, Ortsansässig
واژه پیشنهادی
لدنی
معادل ابجد
929